محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

شازده کوچولو فرمانروای قلب من

فقط یه روزه دیگه

سلام پسر گلم نیم ساعتی هست  که از زیارت برگشتیم ، بابایی باز هم جلسه داشته و رفته بغداد . امروز اول رفتیم حرم حضرت ابوالفضل و بعد هم حرم امام حسین ، هر دو حرم خیلی خیلی شلوغ بود ولی زیارت خیلی بهمون لذت داد . از روزی که بلیط گرفتیم حال و هوای دل من ابری شده ( اونهایی که قسمتشون شده میدونند که چه سخته دل کندن ) 44 روزه اینجاییم ...... درسته که اینجا یه سختیهایی داشتیم و البته برای شما بیشتر سخت بود ولی عشق به امام حسین سختیها رو آسون میکنه . وقتی شما پسر کوچولوی من با تموم دلتنگیت برای خونه و فامیل باز هم میگی دلت واسه حرم امام حسین تنگ میشه .................... چیز دیگه ای که حال دلم رو خراب کرده غصه جدا شدن از...
19 فروردين 1391

بدون عنوان

سلام پسر نازنینم هر لحظه ممکنه اینترنت قطع بشه عزیزم ما قرار بود توی همین هفته برگردیم ایران ولی بلیط گیرمون نیومد و موندگار شدیم این هم توفیق اجباری ، برای دوشنبه بلیط داریم ، امروز 42 روزه که ما کربلاییم طولانی بود ولی ولی زود گذشت . ان شاالله رفتیم ایران سر فرصت خاطراتت رو مینویسم و عکسهاتو میزارم. دوستت دارم عزیزم
17 فروردين 1391

شب میلاد حضرت زینب (س)

  سلام عزیز دلم یه بار دیگه سال نو مبارک ، البته یه پست توی چرکنویست هست که روز اول عید نوشتم ان شاالله رفتیم ایران کاملش میکنم . امشب شب تولد حضرت زینبه و کربلا حسابی شلوغه ، البته ما فقط دور و بر حرم رو میبینیم چون به خاطر اجلاس سران عرب که در بغداده امنیت برقرار نیست مثل روز  اول عید که ما توی حرم بودیم و چندتا خیابون اونورتر انفجار شد و 6 تا ایرانی شهید شدند...................بگذریم. امشب بابایی لطف کرد و ما رو برد بیرون برای خرید سوغات و کمی هم گردش ( همه ش از یه آب معدنی شروع شد ، طفلک گفت پسری رو هم با خودم ببرم من هم گفتم که سه تایی بری...
9 فروردين 1391

شب عید

سلام به روی ماه گل پسرم عزیز دلم ، الان که دارم مینویسم شما و بابایی مست و مدهوش خوابیدین . آخه هردوتون خیلی خسته بودید . بابایی قرار بود امروز ظهر برای ناهار بیاد پیشمون ولی از نجف مهمان داشتن و جلسه و ..... واسه همین هم دیر اومد و ما هم به خستگیش رحم نکردیم و رفتیم نصراوی برای خرید عید ، البته مثل دفعات قبل شما کلیییییییییییییییییی ما رو آزار دادی و ما هی تحمل کردیم(داستان اذیتهات سر دراز داره و احتمالا رفتیم ایران برات مینویسم) ولی با تمام اینها برای شما یک تاپ و یک تی شرت خوشگل و یه اسباب بازیه چینی خریدیم (شما الکی فقط پول ناقابل ما رو به باد میدی) برای من هم بابایی یه کیف خرید که خیلی ازش خوشم اومده و هدیه تولدم حس...
1 فروردين 1391
1